ﻧﻤــےزارمـ ﺑـــﺸــﻜـﻨـﻪــ . یادمان رفت شقایق دل داغی دارد ..شاپرک در بغل شمع چ حالی دارد … آنقدر محو تماشای قفس ها شده ایم..یادمان رفت ک یاد عزیزان چ صفایی دارد . برای دلم گاهی مادری میشوم مهربان.. دست نوازش بر سرش میکشم میگویم غصه نخور میگذره برای دلم گاهی بدر میشوم.. خشمگین میگویم بسه دیگه بزرگ شدی گاهی هم دوستی میشوم مهربان.. دستش را میگیرم میبرمش ب باغ رویاها
کوهنوردی جوان میخواست به قله بلندی صعود کند. پس از سالها تمرین و آمادگی ، سفرش را آغاز کرد. آنقدر به بالا رفتن ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد.
• به سلامتی مادر که ۲۴ ساعته برا بچش اضافه کاری میکرد حقوقی هم نخواست • سلامتی دستایی که همه دنیامه ولی نمیتونم بگیرمشون چون یکی دیگه صاحبشه… • به سلامتی دل اونی که تنهام گذاشت دلش که نبود سنگ بود • به سلامتی اونایی که موقع ناراحتی اس ام اس برا عشقشون مینویسن ولی دلشون نمیاد بفرستن
• دختره رفته سوپر مارکت گفته : آقا ببخشید تن ماهی مرغ دارین ؟ :| شنیده ها حکایت از آن دارد که 3 نفر از خریداران ری… تو شلوارشون از خنده ! فروشنده هم رفته تو یخچال نشسته در یخچالو باز میکنی جیغ میزنه… • دختره رفته سوپر مارکت گفته : آقا ببخشید تن ماهی مرغ دارین ؟ :| شنیده ها حکایت از آن دارد که 3 نفر از خریداران ری… تو شلوارشون از خنده ! فروشنده هم رفته تو یخچال نشسته در یخچالو باز میکنی جیغ میزنه… •
دوستم گفت طرز صدا کردن مامانم زمانى که غذا آمادست! تخم مرغ : عزیزم ، الهى مادر فدات شه بیا غذا حاضره. کوکو : عزیزم غذا آمادست خورش : بیا دیگه غذا یخ کرد مرغ : ما الان مى خوریم و جمع مى کنیم کباب : اصلا صدا نمى کنه بعدا میگه هر چقد صدات کردیم نیومدى
ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا
بشنـو این نی چون شکــایت میکـــنـد از جـداییــهـــا حکـــــایت مـــیکــــنـد کــــز نیستـــان تـــا مـــــرا ببریــــدهانـد در نفیــــــرم مــــــرد و زن نالیـــــدهانـد سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق تـــا بگـــویــم شـــرح درد اشتیـــــاق هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم جفــت بــدحالان و خوشحالان شـــدم هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من از درون مـن نجســت اســـرار مــن ســـر مــن از نالـــهی مـــن دور نیست لیـک چشم و گوش را آن نور نیست...
چهارده سالم بود که یه داستان عاشقانه ی بلند شروع شد...
اوایل از اینکه با پسری دوست شم بیزار بودم...اما نمیدونم این یقینا خواست سرنوشت بود که من با محمد آشنا شم.. اون موقع محمد فقط هفده سالش بود.. اما یه پسر پخته ی خوبو با شخصیت از یه خانواده ی متدین. چند ماهی با هم دوست بودیم.یه دوستیه پاک پاک....اون موقعا همه چی پاک تر از الان بود...
با سلام
ما قصد بر اين داريم بروزترين مطالب روز دنياي را گرد هم بياوريم
اميدواريم كه مطالب مورد پسندتان قرار بگيرد
شما ميتوانيد با ارسال نظر و پيشنهاد خود ما را در پيشرفت وبسايت همياري كنيد